اشعار
خاطرات كودكی زیباترند یـــــــادگاران كهن مانا ترند <br>درس های سال اول،ساده بود آب را بابا به سارا داده بود<br>ای دبستانی ترین احساس من<br>درس پند آموز روباه و کلاغ روبه مكار و دزد دشت و باغ <br>ای دبستانی ترین احساس من<br>روز مهمانی كوكب خانم است سفره پر، از بوی نان گندم استای دبستانی ترین احساس منكاكلی گنجشككی با هوش بود <br><br>فیل نادانی برایش موش بود <br><br>با وجود سوز و سرمای شدید <br><br>ریز علی پیراهن از تن می درید <br><br>ای دبستانی ترین احساس من<br><br>تا درون نیم كت، جا می شدیم <br><br>ما پراز تصمیم كبری می شدیم ای دبستانی ترین احساس من<br><br>پاك كن هایی ز پاكی داشتیم <br><br>یك تراش سرخ لاكی داشتیم<br><br>ای دبستانی ترین احساس من<br><br>كیفمان چفتی به رنگ زرد داشت <br><br>دوشمان از حلقه هایش درد داشت <br><br>گرمی دستان ما از آه بود <br><br>برگ دفترها به رنگ كاه بود<br><br> ای دبستانی ترین احساس من<br><br>مانده در گوشم صدایی چون تگرگ <br><br>خش خش جاروی با پا روی برگ <br><br>همكلاسی های من یادم كنید <br>ای دبستانی ترین احساس من<br><br>بازهم در كوچه فریادم كنید<br><br> ای دبستانی ترین احساس من<br><br>همكلاسی های درد و رنج و كار <br><br>بچه های جامه های وصله دار <br><br>بچه های دكه ی خوراك سرد <br><br>كودكان كوچه اما، مرد مردای دبستانی ترین احساس من<br>ای دبستانی ترین احساس من<br><br>كاش هرگز زنگ تفریحی نبود <br>ای دبستانی ترین احساس من<br><br>جمع بودن بود و تفریقی نبود <br><br>كاش می شد باز كوچك می شدیم <br><br>لا اقل یك روز كودك می شدیم<br><br>ای دبستانی ترین احساس من<br>ای دبستانی ترین احساس من <br> <br> یاد آن آموزگــــار ساده پوش یاد آن گچ ها كه بودش روی دوش <br> ای معلم یاد و هم نامت بخیر یـــــــاد درس آب و بابایت بخیـــــر <br>ای دبستانی ترین احساس من<br>ای دبستانی ترین احساس من<br><br>بازگرد، این مشق ها را خط بزن <br><br>ای دبستانی ترین احساس من <br><br>بازگرد این مشق ها را خط بزن<br><br>ای دبستانی ترین احساس من
دیدگاه خود را بیان کنید